دختر شب

حرفهای عاشقانه

دختر شب

حرفهای عاشقانه

شعر

تو مثل راز پاییزی و من رنگ زمستانم
چگونه دل اسیرت شد قسم به شب نمی دانم
تو مثل شمعدانی ها پر از رازی و زیبایی
و من در پیش چشمان تو مشتی خاک گلدانم
تو دریایی ترینی آبی و آرام و بی پایان
و من موج گرفتاری اسیر دست طوفانم
تو مثل آسمانی مهربان و آبی و شفاف
و من در آرزوی قطره های پاک بارانم
نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته
به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم
تو دنیای منی بی انتها و ساکت و سرشار
و من تنها در این دنیای دور از غصه مهمانم
تو مثل مرز احساسی قشنگ و دور و نامعلوم
و من در حسرت دیدار چشمت رو به پایانم
تو مثل مرهمی بر بال بی جان کبوتر
و من هم یک کبوتر تشنه باران درمانم
بمان امشب کنار لحظه های بی قرار من
ببین با تو چه رویایی ست رنگ شوق چشمانم
شبی یک شاخه نیلوفر به دست آبیت دادم
هنوز از عطر دستانت پر از شوق است دستانم
تو فکر خواب گلهایی که یک شب باد ویران کرد
و من خواب ترا می بینم و لبخند پنهانم
تو مثل لحظه ای هستی که باران تازه می گیرد
و من مرغی که از عشقت فقط بی تاب و حیرانم
تو می آیی و من گل می دهم در سایه چشمت
و بعد از تو منم با غصه های قلب سوزانم
تو مثل چشمه اشکی که از یک ابر می بارد
و من تنها ترین نیلوفر رو به گلستانم
شبست و نغمه مهتاب و مرغان سفر کرده
و شاید یک مه کمرنگ از شعری که می خوانم
تمام آرزوهایم زمانی سبز میگردد
که تو یک شب بگویی دوستم داری تو می دانم
غروب آخر شعرم پر از آرامش دریاست
و من امشب قسم خوردم تر ا هرگز نرنجانم
به جان هر چه عاشق توی این دنیای پر غوغاست
قدم بگذار روی کوچه های قلب ویرانم
بدون تو شبی تنها و بی فانوس خواهم مرد
دعا کن بعد دیدار تو باشد وقت پایانم

 

 

 

 

هوا ترست به رنگ هوای چشمانت
دوباره فال گرفتم برای چشمانت
اگر چه کوچک و تنگ است حجم این دنیا
قبول کن که بریزم به پای چشمانت
بگو چه وقت دلم را ز یاد خواهی برد
اگر چه خوانده ام از جای جای چشمانت
دلم مسافر تنهای شهر شب بو هاست
که مانده در عطش کوچه های چشمانت
تمام آینه ها نذر یاس لبخندت
جنون آبی در یا فدای چشمانت
چه می شود تو صدایم کنی به لهجه موج
به لحن نقره ای و بی صدای چشمانت
تو هیچ وقت پس از صبر من نمی آیی



در انتظار چه خالیست جای چشمانت
به انتهای جنونم رسیده ام اکنون
به انتهای خود و ابتدای چشمانت
من و غروب و سکوت و شکستن و پاییز


تو و نیامدن و عشوه های چشمانت
خدا کند که بدانی چه قدر محتاج ست
نگاه خسته من به دعای چشمانت

 

 

 

 

 

 

فرصت ماندن چند لحظه ای است و بس

 

برای قدم زدن در دشتهای ارغوانی

 

برای دست یافتن به رویاهای سپید

 

برای از بین بردن هجوم سنگین کینه

 

برای نگاه کردن به کوچ کبوترهای غریب

 

و برای گفتن آنچه باید گفت

 

آنچه که سالیان سال به صورت یک  سکوت در دلها خاموش مانده است

 

 

 

 

 اگه عزیزی دارید که فقط با یه جمله و حرف شما دلش امیدوار میشه و دلش شاد میشه این امید و شادی رو ازش دریغ نکن پرستوی عاشق اینبار نیز گذشت و فداکاری خودت رو ثابت کن

عروس عادی : با اجازه بزرگترها بله (این اصولا مثل بچه آدم بله رو میگه و قال قضیه رو میکنه.)
 
 
عروس لوس: بع..........له... (عروسهای لوس رو باید فقط سپرد به داماد و حجله...)
 

 عروس زیادی مؤدب: با اجازه پدرم، مادرم، برادرم، خواهرم، دایی جون، عمه جون،...، زن عمو کوچیکه، نوه خاله عمه شکوه، اشکان کوچولو، ... ، مرحوم زن آقاجان بزرگه ، قدسی خانوم جون ، ... ، ... (این عروس خانوم آخر هم یادش میره بگه بله واسه همین دوباره از اول شروع میکنه به اجازه گرفتن ... !)
 
 
عروس خارج رفته: " با پرمیشن از گریت ترهای  فامیل ... آو یس (این هم باید به سرنوشت عروس لوس برسه تا شاید آدم بشه)
 
 
عروس خجالتی: اوهوم
 
 
عروس پاچه ورمالیده: به کوری چشم پدر شوهر و مادر شوهر و همه فک و فامیل این بزغاله (اشاره به داماد) آره....
 ( وضعیت داماد کاملا قابل پیش بینی است)
 
 
عروس رشتی: اووو اگر اهالی محل موافقند بنده مخالفتی ندارم
 
 
عروس هنرمند: با اجازه تمامی اساتیدم، استاد رخشان بنی اعتماد، استاد مسعود کیمیایی، ...، اساتید برجسته تاتر، استاد رفیعی، ... ، مرحوم نعمت ا.. گرجی ، شیر علی قصاب هنرمند، روح پر فتوه مرحومه مغفوره مرلین مونرو، مرحوم مارلین دیتریش، مرحوم مغفور گری گوری پک و ... آری میپذیرم که به پای این اتللوی خبیث بسوزم چو پروانه بر سر آتش
 
 
عروس داش مشتی: با اجزه بروبچس مُجلی نیست من که پایه ام ... (با عرض تشکر از داش اسی عزیز)
 
 
عروس زیادی مؤمن و معتقد: بسم ا.. الرحمن الرحیم و به نستعین انه خیر ناصر و معین ... اعوذ با... منم شیطان رجیم یس و القرآن الحکیم .... الی آخر .... ( و در آخر ) نعم (دلم به حال داماد مفلوکِ خاک بر سر میسوزه که احتمالا توی حجله عروس خانوم یه دور براش مفاتیح رو ختم میکنه تا بعد ... استغفر ا...)
 
 
عروس فمنیست: یعنی چی؟! چه معنی داره همش ما بگیم بله ... چقدر زن باید تو سری خور باشه چرا همش از ما سؤال میپرسن ! ... یه بار هم از این مجسمه بلاهت (اشاره به داماد) بپرسین ... (اصولا این قوم فمنیست جنبه ندارن که بهشون احترام بذارن و یه چیزی ازشون بپرسن ... فقط باید زد تو سرشون و بهشون گفت همینه که هست میخوای بخواه نمیخوای هم     ---   لقت

دلم می خواهد باز هم بعد از مدتها ساده سخن بگویم .... همیشه در ذهن همه آدمها روزهای خوب و بد جاری و سیال باقی می مانند . ما آدمها با ذهن خود زنده هستیم . گاهی طوفان یک احساس خدایی می تواند تعادل حواس را به هم بزند . من فکر می کنم گریختن از این احساس کار درستی نیست . باید کمی سکوت کرد ... باید سفر کرد .... باید به جاده دل سپرد .... اگر طوفان را با تمام وجود بخواهی بالاخره خواهد وزید و جسم و حتی احساس زیبای ترا خواهد گرفت .. آرام بودن ... منش سکون و تعادل باعث حفظ این احساس می شود . خیلی ها از عشق می هراسند و خیلی ها هم عشق را باور ندارند . به عقیده من عشق یک معجزه است چون می تواند روح انسان را دگرگون کند .... و این پدیده تحت تاثیر یک نیروی عظیم امکان پذیر خواهد بود ... اگر انسان را مجموعه ای از نیروها تصور کنیم ، می شود گفت عشق در امتداد میدان مغناطیسی بدن قرار می گیرد و انسان را به شدت تحت تاثیر قرار می دهد . نه می توان نسبت به آن بی تفاوت بود و نه می توان به طور کامل به آن سر سپرد ! زیرا در هر دو صورت ویرانگر است ! واقعا که پدیده عجیبی است ... بی نفاوت بودن باعث خشکیدن این روح جوان می شود و سرسپردن بی وقفه باعث به هم خوردن نظام روزمره زندگی ... و در نهایت تو عشقت را از دست می دهی ! به همین سادگی ! حال در این میان برنده کسی است که نقطه ثقل عشق را پیدا کند . از جایگاه نقطه ثقل می شود دوست بود .. می شود عاشق ماند. .. می شود به التهاب نزدیک شد ... می شود با یاد تنفس کرد .... می شود عشق را حفظ کرد و برایند همه این نیروها سبب وصل خواهد شد .... باید به آینده امیدوار بود ... باید در زندان هم گل سرخ رویانید .... باید صبور بود .....باید تلاش کرد ...باید قوی بود ...خوشبین باشیم و نگذرایم اگر شعله ای در قلبمان پدیدار گشته است سرد و خاموش گردد و به جای آن گل یخ ساکن شود .