دختر شب

حرفهای عاشقانه

دختر شب

حرفهای عاشقانه

داستان عشق من

به نام نامی عاشق ترین عاشق ها

 

نمی دونم از کجا شروع کنم که برای همه قابل فهم باشه.اما .....

داستان من از عید نوروز هفت ساله پیش شروع شد اون زمان من ۱۴ساله بودم که باری اولین بار دختر مورد علاقه خودم را در منزل پدر بزرگم دیدم که ای کاش نمیدیدم  چون بک دل نه صد دل منو عاشق خودش کرد  اون که دختری بلند قد و خیلی قشنگ بود

راستی تا یادم نرفته اسم اون دختر آتنا بود

خلاصه از اون روز من که تا اون روز به هیچ دختری علاقه نشون نمیدادم دلم به آتنا باختم جوری که حتی در خواب هم چهره آتنا در ذهنم ترسیم میشد

ولی  توان بازگو کردن برای کسی را نداشتم تا دو ساله پیش که با شوهر خاله ام به یک مسافرت طولانی رفتم  تو این مسافرت بلاخره بقضم ترکید و شروع به درد دل با شوهر خالم کردم از گریه من شوهر خاله هم به گریه افتاد و در حال گریه گفت که هر کاری از دستش بر بیاد کوتاهی نمیکنه تا من به آتنا برسم ولی این کار به واقعیت بدل نشد چون یک روز که با آتنا تلفنی صحبت میکردم از آتنا پرسیدم که آیا هنوز هم به من علاقه داره یا اینکه نه که با کمال ناباوری کلمه نه از او شنیدم

بله این بود که من در اولین عشقم شکست خوردم

از اون روز به بعد تصمیم گرفتم که به کسی دل نبستم  و هنوز هم به کسی دل نبستم

این هم میل من برای نظرات شما در مورد مطلب من:

hassanmohamadiyan@hotmail.com

با تشکر از مدیریت وبلاگ

فرستنده :حسن محمدیان